حکایت درد و رنج از زبان یکی از محرومترین روستائیان استان
گزارش ۴ پاره ما از ۴ خانواده روستاهای اطراف بخش پاتاوه حکایت تلخ و گزندهای دارد، روایتی دردناک از خانوادههای محروم از امکانات اولیه از نداریها، یتیمیها و در بدریها که همه را یکجا به درون خود ریختهاند و برای حفظ آبرو سعی کردهاند بروز ندهند اما انگار دیگر طاقتشان دیگر به انتها رسیده است.
از خانه گلیجان شروع کردیم خانمی که در نگاه اول به ۷۰ سالهها شبیه میماند اما میگوید ۴۸ ساله است، او از دوران پر از تلاطم زندگی میگوید و اینکه روزهای سخت زندگیاش چقدر دیر سپری میشود و حکایت تقریباً عجیب زندگیاش که ۲۲ سال قبل بعدازاینکه خواهرش که یک فرزند دختر داشته فوت میکند مجبور میشود برای نگهداری از دختر خواهرش زن شوهر خواهرش شود. شوهرش کشاورز بدون زمین بوده که مجبور بود برای امرارمعاش روی زمینهای اهالی روستا کار کند، گلیجان که شوهر خود را ۴ سال پیش از دست داده است دو فرزند دارد، فاطمه ۱۱ ساله که اکنون میبایست کلاس ششم میبود کلاس چهارم است در جواب چرای ما میگوید، دخترم خیلی باهوش است اما دو سال به دلیل نداری و ناتوان بودن در تهیه امکانات تحصیلی برای او از درس خواندش جلوگیری کردیم.
امیرحسین ۸ ساله دیگر فرزند اوست که کلاس دوم است اما میگوید اینیکی چون پسر است با هر مکافاتی که بود مانع از ترک تحصیلش شدیم. پس از فوت شوهر گلیجان، درامد این خانواده ۵ نفره ۶۰ هزار تومان از کمیته امداد و یارانه اهالی خانواده به همراه دستمزد خود گلیجان از بابت کار کردن در خانه مردم که آنهم معمولاً بهصورت کالا است تنها دلخوشی ایشان برای اداره زیستن است درآمدی که همه آنها برای هزینه یک نیم روز خیلی از افراد از ما بهتران نیز کفایت نمیدهد. پنجمین عضو این خانواده عجب ناز است دختر ۲۸ ساله خواهر گلیجان که خودش میگوید به دلیل فقر فقط یکسال شبانه درس خوانده است و به بیماری آسم مبتلا است.
عجبناز میگوید یک خواستگار داشته اما بدلیل اینکه توانایی خرید جهیزیه هرچند مختصر را نداشتهاند جواب رد دادهاند او اضافه میکند بهجز کمک ماهیانه کمیته امداد هیچ کمکی از دستگاههای امدادرسان دریافت نکردهاند؛ اما گلیجان انگار کوه دردها و سختیهاست، در گفتن عبارات خیلی دقت میکند که مبادا چیزی بگوید که به قول خودش یارانهاش را قطع کنند و میپرسد چه نوشتهاید و وقتی جواب را میشنود پیش خودش حلاجی میکند، و به هر جملهای که شک میکند اول میپرسد یارانهمان را قطع نمیکنند؟
دومین خانواده سرکشی شده داستان غمبارتری دارد، ۱۴ سال پیش جوانی شاغل در یکی از نیروهای نظامی به دلیل سهلانگاری و ناتوانی در کنترل خودرو در جاده سمرون به ته درهای سقوط میکند، که ضربهمغزی میشود و آه و حسرت و بدبختی را برای خانوادهاش خبر میدهند.
مادرش با ۷۰ سال سن از روزهای تلخ حادثه میگوید و از اشکهای تمامشده و چشمهایی که دیگر سویی ندارند او میگوید بعد از تصادف، همسر پسرش خواهان جدایی شد و ما نیز دلمان برای جوانی عروسمان سوخت گفتیم حالا که پسرمان به این وضعیت گرفتارشده اجازه دهیم تا همسرش بهدلخواه خود انتخاب کند، و من که با هزاران بدبختی پسر بزرگ کرده بودم و سرمست از بزرگ شدن پسر بودم حالا دوباره میبایست، با پشتی خمیده دوباره مادری از نوع بسیار سختتر میکردم.
خیلی جرئت میخواست تا چهره پسر را بهدقت بنگری اما هر چه بود درد بود و بغض و آه و چشمان ملتمس مادری که انگار قرار نیست زندگی روی خوش خود را نشانش دهد او میگوید: دریافتی ازکارافتادگی پسرم ۷۰۰ هزار تومان است که ماهیانه ۶۰۰ هزار تومان هزینه دارو و درمان پرداخت میکنیم (گریه پیرزن اجازه ادامه مصاحبه را نمیدهد).
سومین خانواده این گزارش، از دل خانواده دوم بیرون میآید، زن جوانی که کودکش را به آغوش کشیده خود را همسر پسر دیگر این خانواده معرفی میکند و میگوید: شوهرم بیکار است و دربهدر به دنبال کار میگردد و ما هم برای تأمین شیر خشک همین بچه با هزاران بدبختی مواجه هستیم. میگوید ۲۷ سال سن دارم و پسرم ۱۸ ماهه است که بدلیل نداشتن بنیه مالی مجبور هستیم با خانواده شوهرم زندگی کنیم، اما انگار توقع زیادی ندارد و میگوید اگر شیر خشک بچهام تأمین شود و یک وام با کارمزد کم به شوهرم بدهند برای خرید ماشین مسافرکشی هیچچیزی از زندگی نمیخواهم.
آخرین خانواده نیز زندگی عجیبی دارند، آفتاب ۵۰ ساله که از زنان ۷۰ ساله شهرنشین پیرتر نشان میدهد در یک کانکس زندگی میکند، کانکسی که یکی از بستگانش برایش اجاره کرده است. آفتاب دو فرزند مجرد دارد و دلی پر از بغض و آه، میگوید: شوهرش ۲۰ سال پیش فوت کرد و او را به همراه سه فرزند تنها گذاشت که اکنون در این کانکس و در زمین همجوار خانه پدرشوهر دخترش زندگی میکند. شوهر دخترش، مجبور شده جهت تأمین زندگی خود و همسر باردارش برای کار به عسلویه سفر کند که از قرار معلوم آنجا هم برای ادامه کار با شل کن و سفت کنهای متوالی هرروز چهارستون بدنشان را میلرزاند هرچند که علیرغم کار در عسلویه ماهاست که حقوق نگرفته است. آفتاب میگوید از کمیته امداد یکمیلیون تومان وام گرفته است و دریافتی کمیته امداد را ماهیانه برای پرداخت همان وام به بانک واریز میکند. آفتاب همانگونه که با ما صحبت میکند چشمش به پسر جوان خیره میشود و اشاره میکند که پسرش است و به بیماری رمانتیسم مبتلاست و همان یکمیلیون وام دریافتی از کمیته امداد را هزینه درمان او کرده است که نتیجهای هم نگرفته است. پسر اما اجازه عکس گرفتن از مادر، خواهر و خودش را نمیدهد و میگوید حاضر است از گرسنگی بمیرد اما انگشتنما نشود و میگوید: دیپلم ناقص دارم و به دلیل اینکه توانایی تأمین هزینه ادامه تحصیل را نداشتم و آنسوتر هم به دلیل بیماری ترک تحصیل کردم. وی از نا عدالتیها مینالد و اینکه هیچکس مثل ما زندگی نمیکند و به آشپزخانه صحرایشان اشاره میکند که بیشتر از آنکه به یک چهاردیواری شبیه باشد به کپر شباهت دارد.
هرچند که بعد از تهیه گزارش از این خانواده، کار ما در این روز به انتها رسید اما برای من مهمترین دستاورد از گزارش این روز توقع کم و شرم و حیا آنان برای حداقل امکانات بود؛ اما انگار هیچ اراده مصممی برای پایان دادن به این تیرهروزیها و سیاهبختی نزد خیلی از مدیران وجود ندارد لکن همیشه راهی برای جمعکردن رگههایی از این نوع زندگی برای مدیرانی که همواره خود را خادم همین مردم میدانند وجود ندارد، انگار فقط جلوی دوربینها و زمان انتخابات این انسانها را هموطن خود بهحساب میآورند ولی زمان عمل که فرا میرسد با استفاده از شگرد نخنما شده توپ را به زمین حریف فرستادن خود را بیگناه اما دردمند معرفی میکنند. کاش یادمان نرود خود ما هم سهمی در ایجاد مشکلات داریم؛ خود ما که گاهی فراموش میکنیم همهچیزمان را از همین مردم داریم و به همین دلیل نیز بایست هوای زنده زیستنش را هم داشته باشیم. ی مردمی که ما امروز از آنها گزارش گرفتیم بسیار با حیا نشان دادند و اصلاً شباهتی به آدمهایی که با شعار فقرزدایی از دولتها پست میگیرند و خودشان هیچ ارادهای برای سرکشی و شنیدن درد دل آنان ندارند تفاوتهایی زیادی دارند خب بالاخره ما در حوزهای زندگی میکنیم که اکثراً حق را گرفتنی میدانند نه دادنی. در این استان هرچقدر باشخصیت تر و با حیا تر باشی دیرتر بهحق و حقوق اولیهات خواهی رسید، ولی آرزو میکنیم این سیستم غلط هر چه زودتر به انتهای خودش برسد و این امکان را به وجود آورد تا برای انسانهای سربهزیر و حقدار کف زد و حیا و شرم آنها را بر سر لمپن ها کوبید ولی چه فایده! که اینجا فقط صدا است که ماندگار خواهد بود …. هر چه رساتر…بهتر























گزارش: صادق الهی
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دیدگاهتان را بنویسید